آرمان اورنگ | شهرآرانیوز؛ ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه به ماه آغاز زمستان که میرسد، مینویسد: «آن را خورماه گویند. نخستین روز از آن خرم روز است و این روز و این ماه، هردو، به نام خدای تعالی نامیده میشود.» چله، یلدا یا به تعبیر ابوریحان، شب مانده به خرم روز، شب آغاز زمستان است، اولین فرصت از فراغت کشاورز و دامدار. همین شب، شروع چله بزرگ است، طولانیترین شب سال که انگار اوج جنگ شب و روز است و خبر غلبه روشنایی. از فردای این شب و از خرم روز، روزها بلند و بلندتر میشود و شبها کوتاه و کوتاه تر.
شب پادشاه و کشاورز
جشن چله جشنی از جشنهای کشاورزی است، درست مصادف با پایان برداشت صیفی جات و آغاز فصل استراحت کشاورزان. به قول دیگری از ابوریحان: «رسم ایرانیان چنین بود که پادشاه از تخت پایین میآمد و با مردم گفتگو میکرد و با دهقانان و کشاورزان بر سر یک سفره مینشست. با آنها غذا میخورد و خود را برادر آنها مینامید و میگفت اساس دنیا وابسته به کارهایی است که شما میکنید.»
به صاحب دولتی پیوند
شب اول زمستان در بیشتر شهر و روستاها به «چله» مشهور است. در لابه لای برخی بوم و دیارها، اما نامهای محلی دیگری هم دارد. معادل هرکدام از این نامها هم در ادبیات رسمی و مکتوب از همان گذشته نام «یلدا» وجود داشته. یلدا یعنی میلاد، یعنی تولد و زایش، و این از آن جهت است که این شب را هم شب تولد خورشید میدانند و هم شب میلاد عیسی مسیح (ع)، آن چنانکه سنایی آورده است: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی/ که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
رقابت امد و ممدو
از همان گذشته، به غیر از تقویم مرسوم و مصطلح، گاهشماریهای دیگری هم در ذهن مردم وجود داشته، گاهشماریهایی که بیش از هر چیز، از وقایع آسمان در کار کشاورزی متأثر است. معروفترین این گاهشماریها در میان کشاورزان، تقسیم تابستان و زمستان به واحدهای چهل و بیست روزه است. در بیشتر اقلیمها هم واحد چهل روزه را «چله بزرگ» و واحد بیست روزه را «چله کوچک» مینامند.
صدالبته امروز تنها گاهشماریهای زمستانی در ذهن برخی مردم باقی مانده و شکل تابستانی آن تنها در جنوب ایران و آن هم به صورت محدود یاد آورده میشود. برای زمستان البته تقسیم بندیهای دیگری هم وجود دارد، چنان که ۴ روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک را که اوج به هم ریختن آسمان است، «چارچار» یا «جنگ چله ها» مینامند. چله کوچک و چله بزرگ در بسیاری از نقاط کشور ۲ برادر خوانده میشوند، برادرهایی که برای سردتر کردن هوا با هم رقابت میکنند و نام هایی، چون اهمن و بهمن، احمد و محمد، امد و ممدو، اهمل و ممل و ... دارند.
روایتی خراسانی از شب چله، پیرزن و اهمن و بهمنش
سردی رقابت برادران
چله در خراسان این سالها به احتمال بیش از هر چیز به «شب چلگی» نوعروسان در خاطرهها مانده یا شب نشینیهای بدون کرسی در شهر و روستاها. اما همین یکی دو دهه پیش، این ایام سال همیشه تاریخ پر بوده است از قصه و حکایت و روایت، از قصه چله بزرگ و چله کوچک تا غصه مادرشان که آن ۲ را به کوه فرستاده بود. ماجرا را چنین نقل میکنند: پیرزنی ۲ پسر داشت که برای شکار به کوه رفته و از زور سرما مرده بودند. پیرزن چوب نیم سوختهای را از تنور برداشت و همراه نوحهای در سوگ پسران، آن را به دشت انداخت تا دنیا را آتش بزند. به باور گذشتگان، این چوب اگر در آب بیفتد، سالی پرباران خواهد بود و اگر در خشکی بیفتد، خشک سالی خواهد شد.
شروع داستان پیرزن
از این حکایتها که بگذریم، در گاهشماریهای خراسانی هم رد و نشانی از این پیرزن و ۲ فرزندش پیدا میشود الّا اینکه در بسیاری از نقاط خراسان به روزهایی از اسفند «اهمن» و «بهمن» میگویند تا تقویم زمستانی خراسان به چله کلان، چله خرد، اهمن، بهمن، سیاه بهار و سرمای ننه پیرزن تقسیم شود. در این میان، ۱۰ روز اول اسفند «اهمن»، ۱۰ روز دوم «بهمن»، ۵ روز بعد از آن «سیاه بهار» و ۵ روز آخر سال «سرمای ننه پیرزن» نامیده میشود. «اهمن و بهمن/ آرد کن صد من/ روغن بیار ده من/ هیزم بکن خرمن/ عهده همه با من» هم شعر متناسبی است که حالا دیگر تنها به حافظه پیران این سرزمین باقی مانده است. یا «سیاه بهار، شب ببار و روز بکار» که نشانه باران فراوان پس از اهمن و بهمن است و شروع فصل تازه کشت وکار. پس از آن هم این باور وجود دارد که در سرمای ننه پیرزن روزها گاهی ابری است، گاهی آفتابی، گاه با باد و گاه با تگرگ، اتفاقاتی که هرکدام به نوعی به قصه پیرزنی مرتبط دانسته میشود، از برفی که پنبه تشکهای اوست تا تگرگی که دانههای گردن بند مرواریدش.
آیینهای چلگی
برای چله در همه ایران مراسم و آیینهای مختلفی وجود دارد، از خانه تکانی و «برفی کردن» تا حنا بستن، هفت سین گذاشتن، شعرخوانی، تفأل، قاشق زنی، هدیه به نوعروسان و .... به فراخور این، خراسان هم از چنین آیینهایی بی بهره نیست و خلاصه که این شب در شرق ایران هم شب شلوغ و پلوغ و پرحکایتی است.
شب چلگیهای برای نوعروسان
در گذشته، فرستادن خوانچه عروس بیش از همه در اعیاد مرسوم بوده است. به غیر از این، اما خوانچه بردن در شب چله از امور واجب به شمار میآمده است. خراسانیها در خوانچه شب چله به جای شیرینی، دست کم هفت رنگ میوه (سیب، گلابی، انار، هندوانه، خربزه، انگور و پرتقال) میچیده اند، میوههایی که با «پر مرغ عدن» آراسته میشد. به علاوه گاهی هم یک قواره پیراهن یا دست بند طلا یا سینه ریز الماس یا خفتی و جواهری یا یکی دو جفت کفش در وسط خوانچه گذاشته میشد (این رسم در نقاط مختلف خراسان با آیینهای مختلفی برپا میشده است).
شب نشینیای به طمع میوهها
از هرچه بشود گذشت، از شب نشینی چله نمیشود، آیینی همچون دیگر «چراغان»های زمستانی خراسانیها که از گذشتههای دور با خاطره گویی و اوسنه و بیت خوانی همراه بوده. صدالبته گاهی هم اگر شخص سوادداری در جمع یافت میشد، ماجرا میکشید به خواندن شاهنامه یا کتاب هایی، چون فلک نازنامه، حسین کرد شبستری و مختارنامه.
به غیر از اینها هم هرچند این شب را به غذای مشهوری نمیشناسند، چله است و شبچره هایش، از میوههای متنوعی که لابد به ضرب و زور به سر زمستان رسیده بودند تا هسته زردآلو، گندم برشته، جوزقند، بادام، توت خشک و ....
نگفته پیداست که در گذشته، نوع همه این شبچرهها متناسب با هر اقلیمی تغییر میکرده و هر جایی میوه و آجیل مخصوص به خودش را داشته است. به علاوه کوشش میشده است که انار و هندوانه حتما در سفره باشد. برای همه یا دست کم بسیاری از اجزای این میهمانی هم حکمتها یا باورهای عامیانهای وجود داشته مانند آنکه در بسیاری از فرهنگها خوردن هویج و گلابی و انار و زیتون سبز در این شب معادل در امان ماندن از گزند گزندگان در تابستان به حساب میآمده است، انگور چله را به مقابله با حیزه (گرمازدگی) تابستان میخورده اند، حلواارده را به مقابله درد چشم و .... خراسانی ها، اما این باور را داشتند که اثر میوه شب چله تا یک سال با انسان همراه است.
آنها هندوانه را دفع کننده «گرمی مغز» و «سوزندگی جگر» میدانند و میگویند هر کس در شب چله هندوانه بخورد، جگرش لک برنمی دارد، یعنی در تابستان سال بعد، گرما بر او تأثیر نخواهد کرد. علاوه بر این در یک باور عامیانه گفته میشود: «در شب چله باید هندوانه خورد و پوست آن را به پشت بام همسایه انداخت تا اگر او استطاعت خرید هندوانه نداشت، پوست هندوانه را بتراشد و بخورد و از خواص آن بهرهمند شود و او نیز به نوبه خود پوست تراشیده را روی بام همسایه بیندازد همین طور تا بام هفتم تا اینکه هفت همسایه از آن پوست استفاده کنند!»
فال شب چله
معروف است که در این شب، علاوه بر بیت خوانی و داستان سرایی، فال هم میگرفته اند. شیوه این فال در خراسان به این صورت بوده که مرد مسنی از حاضران مجلس یا زنی که ترانههای محلی را از حفظ داشت، بچهای را با یک گلدان در کنار خود مینشاند. هر کسی از جمع هم به نیتی چیزی مثل سکه، دکمه، سنجاق، کلید و از این قبیل در میان گلدان میانداخت. پس از آن شروع میکردند به ترانه خواندن. هر ترانهای که خوانده میشد، آن بچه هم دست به گلدان میبرد و یکی از اشیا را از گلدان بیرون میآورد و آن چیز متعلق به هر کدام از نیت کنندگان بود، آن ترانه جواب نیت او محسوب میشد. جواب نیتها عمدتا بخت گشایی، وصال، فراق دوست و ... تعبیر میشدند.
کف با برکت
در نواحی جنوبی خراسان، نوعی شیرینی تهیه میکنند که به «کف» مشهور است. به طرز تهیه آن هم «کف زنی» گفته میشود و به این صورت است که مقداری ریشه گیاه شیرین بیان (بیخ) را در ظرفی میریزند، آبی به آن اضافه میکنند و میجوشانند. عمل جوشاندن چند مرتبه تکرار میشود. بعد از آن هم این جوشانده بی رنگ و طعم را در تغاری (ظرف لعابی بزرگ با قطر بزرگ) میریزند و با چند سرشاخه درخت گز هم میزنند. این عمل آن قدر ادامه پیدا میکند تا این جوشانده سفت شود. در این حالت، مقداری شکر یا شیره انگور، مغز پسته یا بادام و مقداری پودر رازیانه (در اصطلاح محلی: بادیون) به آن میزنند تا آماده خوردن شود. زیادی و برکت کفها برکت کشت و کار سال پیش رو تلقی میشود.
پاورقی:پر مرغ عدن: نوعی پر بلند سفید که از عدن میآورند و گویا از مرغی به دست میآید که در آفریقای جنوبی زندگی میکند. عربها این پرنده را «فرط» و پر آن را «ریش فرط» میخوانند.
منابع:درآمدی بر فولکلور ایران، محمد جعفری قنواتی
آیینها و جشنهای کهن در ایران امروز، محمود روح الأمینی
جشن یلدا، جمشید صداقت کیش
نگاهی به فرهنگ عامه مردم خراسان، سیدعلی میرنیا
گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی